فندق ما، پارساجونيفندق ما، پارساجوني، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

پارسا، فندق ما

دلم برات تنگ شده

ميدوني بابا چند روزه نديدمت؟؟؟؟ ده نميدوني ده!!!! اصلا به فکر بابا نيستي. از وقتي از شيراز اومديم با مامان خونه ماماني اينا موندين و يه بار هم سراغ من را نگرفتي. باز هم به معرفت مامان. زنگ ميزنه يه حالي ازم ميپرسه ولي گل پسر بابا اينقدر سرگرم  شيطوني کردن و بازي کردن با فک و فاميلهاشه که ...                                خلاصه از دوشنبه تا حالا که جمعه هست بابا فقط عکس هاتو رو گوشيش مي بينه. گفته بودم ديگه نميذارم چند روز چند روز ازم دور شي و لي اين دفعه چاره اي نبود. بابا هم خ...
20 خرداد 1390

سفر شیراز

پارساي ما با مامان و بابا و خونواده مامان تو تعطيلات چند روز پيش رفته بود شيراز. کلي هم بهش خوش گذشت. اصلا چرا بايد بد بگذره وقتي با ماماني و اقاجون و دايي ها که خيلي دوستت دارن يه مسافرت خوب ميري مگه قابل مقايسه با يه خونه آپارتماني هست؟؟؟ خلاصه رفته بوديم خونه خاله فرناز اينا که خيلي پارسا رو دوست داره و هميشه باهاش بازي ميکنه. ولي از وقتي پارسا به اين درجه از شيطونيش رسيده يعني از وقتي يادگرفته از سر و کول همه بالا بره و همه چي رو به هم بريزه و سر سفره غوغا کنه اين اولين باري بود مسافرت ميرفتيم برا همين خيلي شيرين کاري ميکرد و خيلي هم اذيت مون کرد چون اگه يه لحظه ازش غافل ميشدي ديگه ....   ...
17 خرداد 1390

من برگشتم

بابا میبینی به خدا چقدر گرفتارم چند وقته نتونستم خاطرات و شیرین کاریهات رو برات بنویسم. خوب البته اینقدر شیرینی که تمام وقت هم بخوام بشینم بنویسم تموم نمیشه. آره خوب امتحانات  میان ترم بود من داشتم این چند روزه استرس بازی میکردم. خوب بگذریم این هفته روز مادر هم پشت سر گذاشتیم پس کی میخوای به مامان کادو بدهی پسل گلم! راستی میبینی چند تا دوست تو وب سایت پیدا کردی ایشالا بعدا که بزرگ شدی با هم دوست باقی بمونین.   ...
17 خرداد 1390

دالي گلم

بايد به همه بگيم که پارسا جونم تازگي ها دالي ياد گرفته. يعني وقتي بابا يا مامان باهاش دالي بازي ميکنند. خيلي خوشحال و با هوش بازي را دنبال ميکنه. تازه بعضي وقتا کلک هم ميزنه. راستي بابا ديشب داشتم از زبان پارسايي مينوشتم يادم رفت بگم "آب" هم ياد گرفتي بگي. جالبه که خيلي هم آب ميخوري يعني هروقت بگيم "پارسا جون، آب" انگار چند روزه آب نخوردي شيرجه ميري سمت ليوان. موش موشي بابايي
17 خرداد 1390

آواز پارسایی

من چیکار کنم تو رو با این... ادا ادا ادا ادا ادا ادا ادا ادا ادا یا مثلا مممممممممممممممممممممممممممم یا وقتی خیلی شارژی بببببببببببببببببب وقتی هم داری رو شکم مامان ورجه وورجه میکنی میگی: اببپبپووووو اون زبون شیرینت را من میخوام یه لقمه اش ... نه نه نه بابا جون. نیگش میدارم تا پارسا جونمون بیشتر برامون اواز بخونه ...
6 خرداد 1390
1